محمدیزدانی جندقی

متن مرتبط با «تضمین» در سایت محمدیزدانی جندقی نوشته شده است

تضمین غزل استادسخن سعدی

  • اگرم تمام دنیا به سفر جواز باشدجهت تو جسم و جانم همه پیشتاز باشدکه به خلوت نیازم نه نشان ناز باشدشب عاشقی است یلدا شب سوز و ساز باشدشب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد”“تو بیا کز اول شب در صبح باز باشدنظری در آرزویم به فدای چشم مستتبه ملامتم اگر هم بنواز ناز شستتبکشد به هفت بندم خم زلف بی گسستتخوشم این چنین که گردد دل تنگ پای بستتعجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت”“به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشدخجلم به تشنه پویی شده ام غبار کویتکه بنوشم اندک اندک می صافی از سبویتهم ازین خمارمستی بشوم ترانه گویتقسمت دهم خدارا که ببندی ام به مویتز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویتکه محب صادق آنست که پاکباز باشدبه بلای بی حسابم بنشان و مبتلا کندل داغ پرورم ده غم آتشین عطاکنبه سه کنج بی نوایی به نوایم اشنا کننفسی که مویه دارم به دمی گرانبها کنبه کرشمه ی عنایت نگهی به سوی ما کن”“که دعای دردمندان ز سر نیاز باشدثمر اورد چگونه دل خون دیر جوشمسحری بهار آور برسد مگر سروشمبدهد زبان سرخم ببرد حواس و هوشمکه به غیر این خمارم چه عجب اگر خموشمسخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم”“به کدام دوست گویم که محل راز باشدمهی و منیر کامل نه فقط هلال باشیکه به جلوه ای جلالی صفت جمال باشیبه چه کس شبیه هستی؟ کس بی مثال باشیتک عالمی و آدم یک اهل حال باشیچه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی”“تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشددل سنگ آب کردم چو تو دوست می گرفتمبله عشق باب کردم چو تو دوست می گرفتمیکی انتخاب کردم چو تو دوست می گرفتمکه به جان خطاب کردم چو تو دوست می گرفتمنه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم”“که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشدسفرت دراز بادا ره جان بجوی سعدیبدوی به پا و سر هم نظری بپوی سعدیغزلی سرای و رو کن دل تو, ...ادامه مطلب

  • تضمین غزل حضرت حافظ

  • یکی داند مرا رندی به بازاریکی هم عاشقم خواند به ایثارکدامین کس شود همذات پنداربه هم افزایی ام کوشد دگر بارالا ای طوطیِ گویایِ اسرار""مبادا خالیَت شِکَّر ز مِنقارچه دریا ساحلت خوش باد جاویدهمه آب و گلت خوش باد جاویدصفای محفلت خوش باد جاویدنوای و کل کلت خوش باد جاویدسَرَت سبز و دلت خوش باد جاوید" "که خوش نقشی نمودی از خطِ یارنوا نورسته گفتی با حریفانغزل برجسته گفتی با حریفاناگرچه خسته گفتی با حریفانولی پیوسته گفتی با حریفانسخن سربسته گفتی با حریفان" "خدا را زین معما پرده بردارچه آبم بگذرد از سر گلابیروان شد اشک چشم تر گلابیهلا جانان جان پرور گلابیبیار از چشمه ی کوثر گلابیبه رویِ ما زن از ساغر گلابی" "که خواب آلوده‌ایم ای بختِ بیدارنزه بود این که زد در پرده مطربنگه بود این که زد در پرده مطربگنه بود این که زد در پرده مطرب؟ تبه بود این که زد در پرده مطرب؟چه رَه بود این که زد در پرده مطرب" "که می‌رقصند با هم مست و هشیارعجب رسم دل انگیزی پی افکنددلم را دست مستان با وی افکندنفس با نغمه ای نو در نی افکندمرا هی برد بالا و هی افکنداز آن افیون که ساقی در مِی افکند" "حریفان را نه سَر مانَد نه دَستارنشستی آرزومندم حسابیشبی برفی و صبحی آفتابیگلابی سهم دارم یا گلابیدر ان مجلس که با حکم غیابیسِکَندَر را نمی‌بخشند آبی" "به زور و زر مُیَسَّر نیست این کارکمی هم ماجرای زرد بشنوروایت های غمپرورد بشنوکه می نالد به خلوت؟ مرد بشنوچه بازیگوشی ای شبگرد بشنوبیا و حالِ اهلِ درد بشنو" "به لفظِ اندک و معنی بسیاربه هرجا گفت و گوی دین و دل هاستاگر می در سبوی دین و دل هاستزمان جست و جوی دین و دلهاستجهانی راهپوی دین و دل هاستبُتِ چینی عدویِ دین و دل‌هاست" "خداوندا دل و دینم نگه دارنه هشیارم پی انکار مستیکه ش, ...ادامه مطلب

  • تضمین غزلی از حافظ

  • علی رغم یک عمر بی دست و پاییچنین باورم هست و دست دعاییمگر مشکلم چاره گردد به جاییبه حق رو بیندازم از همنوایی“سلامی چو بوی خوش آشناییبر آن دیده ی مردم روشنایی ”خدا را نگاه محبت به انسانکه در سینه دارد بسی گنج پنهانچه گنجی گرانمایه قلب درخشانفروزنده , آیات جاوید قرآن“درودی چو نور دل پارسایانبدان شمع خلوتگه پارسایی ”گرفته است هر عاشق رهگذر جایکنار تو ای دلبر معتبر جایبه خاک رهت هم بگیرم اگر جایبسی سر بلندی کنم پس به هر جای“نمی بینم از همدمان هیچ بر جایدلم خون شد از غصه ساقی کجایی ؟”وفا از تو ای مهربان عزتی هستبه شدت هم از جانبت راحتی هستدرآئین عشقت، بلا فرصتی هستکزاین دست صحبت، مرا جرأتی هست“دل خسته ی من گرش همتی هستنخواهد ز سنگین دلان مومیایی ”بنازم وفا را، پدرجدحسن استوفادار یارم، وفا مد حسن استبه راهی روم راه ممتد حسن استجفا هرکه ورزد بر او سد حسن است«عروس جهان گرچه در حد حسن استزحد می برد شیوه ی بی وفایی»به شهری که مردم خدا می فروشندیکی را به نرخ دوتا می فروشندخطا می خرند و خطا می فروشندعجب ازدحامی که را می فروشند؟«می صوفی افکن کجا می فروشندکه در تابم از دست زهد ریایی»خوشا عاشقانی که دل با تو بستندکه دل با تو بستند و از خویش رستندهمه بند و بار علایق گسستندتو تنها رفیقی رفیقان چه هستند“رفیقان چنان عهد صحبت شکستندکه گویی نبوده است خود آشنایی ”چه دلکش ! بخوان ! درس پیر طریقتهمین حافظ جمله آیات رحمتکه از مردم بد چه پرسید صحبتبپرسید _, اَز کیمیای سعادت“مکن “حافظ” از جور دوران شکایتچه دانی تو ای بنده کار خدایی”شدم لاله ای تشنه در قلب صحراکه آمد نسیم دل افروز دریابه گوشم چه دارد هم از یار نجواسرت باد “جوینده ” ! سرگرم سودا“ز کوی مغان رخ مگردان که آنجافروشند مفتاح مشکل گشایی ”محمدیز, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها