چه رنج سخت و دور از انتظاری دیده ای اَز من
گناه من که معلوم است _ خیلی خوب _ اما تو
گناهت را به پیکاری چنین پرسیده ای اَز من؟!
فرو بردی به قلبم دشنه ی دشنام هایت را
ولی یک حرف اَز گل خوب تر نشنیده ای اَزمن
مرا در من گره دادی چه سنگین سایه در سایه
چنین بر سایه اَم شمشیرها ساییده ای اَز من
شبی تا دست گرمت رو به سردی رفت فهمیدم
که لرز واپسین دیدار را فهمیده ای اَز من
ندارد اعتباری دست سرد آدمک برفی
تو اما دست خود را تندتر برچیده ای اَز من
چه برجا مانده حالا ؟! چشم هایی بی رمق از تو
وَ حجم ساکت در خود فرو پاشیده ای اَز من
محمدیزدانی جندقی
برچسب : نویسنده : hashtiyehejahaa بازدید : 187